English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (7296 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
preclude U مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluded U مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precludes U مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluding U مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
prevents U مانع شدن ممانعت کردن
prevented U مانع شدن ممانعت کردن
preventing U مانع شدن ممانعت کردن
prevent U مانع شدن ممانعت کردن
mark time <idiom> U منتظر وقوع چیزی بودن
obstruction U خطای قرارگرفتن بین گوی و حریفی که به سمت گوی می دودبقصد ممانعت حریف نه گرفتن گوی هر مانع بزرگ در مسیر قایق
obstructions U خطای قرارگرفتن بین گوی و حریفی که به سمت گوی می دودبقصد ممانعت حریف نه گرفتن گوی هر مانع بزرگ در مسیر قایق
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
get out of the way <idiom> U چیزی به مانع نمانده
to be a bar to something [somebody] U مانع چیزی [کسی] شدن
prevention U مانع رخ دادن چیزی شدن
preventive U آنچه مانع رویدادن چیزی شود
save all U چیزی که مانع زیان گردد پایه شمعدان
to bar somebody from something [doing something] U مانع کردن [کسی از چیزی] [اصطلاح رسمی ]
to get in somebody's way U مانع کردن کسی [چیزی] که بتواند کارش را انجام دهد
jams U توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jammed U توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jam U توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
hedgehog U مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
hedgehogs U مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
arrested U جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
arrests U جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
arrest U جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
crest clearing U محوطه تامین بالای مانع حاشیه امنیت بالای مانع
dams U سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed U سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
damming U سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dam U سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
ocant altitude U ارتفاع خارج از حدود مانع ارتفاع بالای مانع
obstructor U وسیله مانع تخریب مین مانع ضد اکتشاف مین
interdiction U ممانعت
molestation U ممانعت
forbiddance U ممانعت
obstructions U ممانعت
withholds U ممانعت
exclusion U ممانعت
prevention U ممانعت
debarment U ممانعت
withhold U ممانعت
withheld U ممانعت
block age U ممانعت
obstruction U ممانعت
interdict U ممانعت
withholding U ممانعت
restraints U ممانعت
restraint U ممانعت
outbreak U وقوع
outbreaks U وقوع
occurence U وقوع
far between U کم وقوع
occurrence U وقوع
incidence U وقوع
occurance U وقوع
occurrences U وقوع
preventer U ممانعت کننده
area interdiction U ممانعت منطقهای
hanging prevention U ممانعت از تعلیق
trade barrier U ممانعت تجاری
forfend U ممانعت کردن
denial measures U اصول ممانعت
area interdiction U ممانعت در منطقه
checks U ممانعت کردن
impedes U ممانعت کردن
impede U ممانعت کردن
impeded U ممانعت کردن
check U ممانعت کردن
checked U ممانعت کردن
steric hindrance U ممانعت فضایی
interference U ممانعت غیرمجاز
turn a deaf ear to <idiom> U ممانعت از شنیدن
annoyance U ممانعت ازردگی
prohibition U تحریم ممانعت
blockage U ممانعت دریایی
blockages U ممانعت دریایی
liberalizer U رافع ممانعت
contingencies U احتمال وقوع
chronological U بترتیب وقوع
under way U درشرف وقوع
frequency U کثرت وقوع
bring to pass U به وقوع رساندن
externality U وقوع درخارج
localities U محل وقوع
frequencies U کثرت وقوع
come off U وقوع یافتن
come through U وقوع یافتن
incidence U تصادف وقوع
centricity U وقوع درمرکز
contingency U احتمال وقوع
scene U جای وقوع
scenes U جای وقوع
infrequency U ندرت وقوع
recurrenge U وقوع مکرر
frequentness U کثرت وقوع
rede U وقوع مصلحت
imminence U قرابت وقوع
presence U وقوع وتکرار
interjacency U وقوع در میان
done U وقوع یافته
the scene is laid in paris U جای وقوع
locality U محل وقوع
hindered rotation U چرخش ممانعت شده
liberalised U رفع ممانعت کردن
stall U ماندن ممانعت کردن
stalling U ماندن ممانعت کردن
liberalises U رفع ممانعت کردن
liberalize U رفع ممانعت کردن
liberalising U رفع ممانعت کردن
liberalizing U رفع ممانعت کردن
liberalized U رفع ممانعت کردن
write inhibit ring U حلقه ممانعت از نوشتن
rein U ممانعت لجام زدن
liberalizes U رفع ممانعت کردن
failure logcing U ثبت وقوع خرابی
red handed U حین وقوع جنایت
chronological U ترتیب زمانی وقوع
alpha radiation U وقوع طبیعی پرتو
allopatric U بتنهایی وقوع یافته
accident proof U علت وقوع حادثه
imminence U وقوع خطر نزدیک
carried U نشانه وقوع وام
carries U نشانه وقوع وام
carry U نشانه وقوع وام
carrying U نشانه وقوع وام
prejudgment U قضاوت قبل از وقوع
trichromatism U وقوع درسه حالت
imminency U وقوع خطر نزدیک
blocking and chocking U ممانعت و راه بندی کردن
competition clause U شرط ممانعت از دخول دیگران
denials U ممانعت ازدشمن عملیات ممانعتی
denial U ممانعت ازدشمن عملیات ممانعتی
forestalled U پیش افتادن ممانعت کردن
blank U ممانعت از امتیاز گیری حریف
forestalls U پیش افتادن ممانعت کردن
denial measures U تدابیر ممانعت ازنفوذ دشمن
forestall U پیش افتادن ممانعت کردن
blankest U ممانعت از امتیاز گیری حریف
preventive U عامل ممانعت جلوگیری کننده
stramline flow U جریان موازی یابی ممانعت
forclosure U سلب حق اقامه دعوی ممانعت
mutual exclusion U ناسازگاری دو جانبه ممانعت متقابل
hunched U فن احساس وقوع امری در اینده
hunching U فن احساس وقوع امری در اینده
hunches U فن احساس وقوع امری در اینده
rhyme scheme U ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
hunch U فن احساس وقوع امری در اینده
latest event time U دیرترین زمان وقوع یک واقعه
venues U محل وقوع جرم یا دعوی
venue U محل وقوع جرم یا دعوی
bring about U سبب وقوع امری شدن
early event time U زودترین زمان وقوع یک واقعه
obstructions U حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
survives U ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
surviving U ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
interdiction U ممانعت کردن عملیات یا اتش ممانعتی
survived U ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
interdict U ممانعت کردن اجرای عملیات ممانعتی
clearing block U قطعه ممانعت از بسته شدن کولاس
obstruction U حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
survive U ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
straw in the wind <idiom> U نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
pigs might fly U وقوع هر چیزبعید نیست کاردنیا را چه دیدی
preordain U قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
word order U ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
impend U اویزان کردن در شرف وقوع بودن
terrain avoidance U ممانعت خودکار هواپیما ازنزدیک شدن به زمین
sticker U اهن اضافی نعل برای ممانعت از لغزیدن
stickers U اهن اضافی نعل برای ممانعت از لغزیدن
the bird is p of that event U مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
loop U ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
loops U ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
anticipation U سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
conditional U مین کننده وقوع چندین کار مشخص
alibi U غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
alibis U غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
looped U ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
a stitch in time saves nine <proverb> U علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
back pressure valve U سوپاپ مخصوص ممانعت ازپس زنش مایعات در داخل لوله
flags U نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flags U بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
intercurreace U مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
flag U نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flag U بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
attended operation U فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
censeur U ممانعت قدرت حاکمه یک کشور ازنشر عقاید مخالفین به هرشکلی که باشد
special vertict U رایی که وقوع قضیهای راثابت میکندولی نتیجهای ازان نمیگیرد
error handling U به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
interlocking U وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
interlocked U وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
interlocks U وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
interlock U وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
to prove an a U اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
fault U خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
faults U خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
condition U 1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
faulted U خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
counter revolution U عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
fallout U خرابی مولفههای الکترونیکی که به هنگام کنترل کیفی یک قطعه جدید از تجهیزات به وقوع می پیوندد
unconditional U دستوری که کنترل را از یک بخش برنامه به دیگری منتقل میکند , بدون بستگی داشتن به وقوع شرایط ی .
Recent search history Forum search
1چیزی که عوض داره گله نداره
1confinement factor
1She ferreted in her handbag and found nothing.
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
1دست بردن در چیزی - dast bordan dar chizi
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1The only thing standing between you and your goal is the bullshit story you keep telling
2مفعول
1But it’s remarkable how, once you’ve committed to something, these things tend to work out in the end.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com